دلتنگی لحظه
شعر و داستان و اس
نازنین من کجایی . . . میان تو و من فاصله ایست به پهنای یک عمر شاید؛ زیاد که نیست ؟ آه حرفش را هم نزن. . . برگرد . . . ایستاده ام در بینهایت شب به شانه های بی پناهت تکیه داده ام تا پناه من باشی هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب، ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم، لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی ، تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم روی آن شیشه تبدار تو را ” ها ” کردم، اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم، شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد، شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم، با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را، عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم دلت شادو لبت خندان بماند، برایت عمر جاویدان بماند، خدا را میدهم سوگند بر عشق، هر آن خواهی برایت آن بماند من از زمانه که دسـت تـو داد تقدیرم، هـنوز هم که هـنوز اسـت سخت دلگیرم، تو رفته ای ومن اندر در هجوم خاطره ها، چو قـاب عـکس قدیمی اســیر تصویرم شب من پنجره ای بی فردا روز من قصه ی تنهایی ها مانده بر خاک و اسیر ساحل ماهی ام،ماهی دور از دریا هیچ کس با دل آواره ی من لحظه ای همدم و همراه نبود هیچ شهری به من سرگردان در دروازه ی خود را نگشود کولی ام،خسته و سرگردانم ابر دلتنگ پر از بارانم پای من خسته از این رفتن بود قصه ام ،قصه دل کندن بود دل به هر کس که سپردم دیدم راهش افسوس جدا از من بود صخره ویران نشود از باران گریه هم عقده ما را نگشود آخره قصه من مثل همه گم شدن در نفس باد نبود روح آواره ی من بعد از من کولی در به در صحراهاست می رود بی خبر از آخر راه همچنان مثل همیشه تنهاست کولی ام،خسته و سرگردانم ابر دلتنگ پر از بارانم
تمام دیشبم به گریه گذشت
نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست !
چه رنجی میکشم من … چه تحملی میکنی تو !!!
آغوشمان باز خواهد بود برای رسیدن خسته که نمیشوی ؟
چه اگر برسم … چه اگر نرسی
چه اگر نیایم …چه اگر نیایی
چه اگر نباشم … چه اگر نباشی.
بگو که روزی به هم میرسیم . بگو که هستی . همین
خیال نبودنت هوای دقایقم را بارانی کرده
ای که شانه هایت تکیه گاه بی کسی هایم
نازنینم برگرد . .
با بی نهایت غم
کسی سراغ کوچه انتظار را از من می گیرد
و من بن بست اندوه را در چشمانش می بینم
به جای پاسخ
در آغوشش می گیرم
در بی نهایت شب غم
خالی دست هایت را بوسه باران کرده ام
دست هایم را بگیر
ادامه مطلب
Power By:
LoxBlog.Com |