دلتنگی لحظه

شعر و داستان و اس

 

نوشته شده در دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 20:12 توسط مریم| |

 

آخر از جور تو عالم را خبر خواهیم کرد
خلق را از طره ات آشفته تر خواهیم کرد
اول از عشق جهانسوزت مدد خواهیم خواست
پس جهانی را ز شوقت پر شرر خواهیم کرد
جان اگر باید به کویت نقد جان خواهیم یافت
سر اگر باید به راهت ترک سر خواهیم کرد
تا که ننشیند به دامانت غبار از خاک ما
روی گیتی را ز آب دیده تر خواهیم کرد
یا ز آه نیمه شب ،یا از دعا ،یا از نگاه
هر چه باشد در دل سختت اثر خواهیم کرد
لابه ها خواهیم کردن تا به ما رحم آوری
ور به بی رحمی زدی،فکر دگر خواهیم کرد
چون بهار از جان شیرین دست بر خواهیم داشت
پس سر کوی تو را پر شور و شر خواهیم کرد
نوشته شده در جمعه 9 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 22:6 توسط مریم| |

نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 21:6 توسط مریم| |

 

شمعیم و دلی مشعل افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریه جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار که دادند
در پرده یکی وعده مرموز و دگر هیچ

خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟که بهین پیشه ورانش
گهواره تراش اند و کفن دوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بد آموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دل افروز و دگر هیچ
نوشته شده در شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 17:53 توسط مریم| |

 

یا که به ره آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت طلب کنم قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
کودک اشک من شود خاک نشین ز ناز تو
خاک نشین چرا کنی کودک ناز دیده را ؟
چهره به زر کشیده ام،بهر تو زر خریده ام
خواجه!به هیچ کس مده بنده زر خریده را
گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کنی
کی ز نظر نهان کنم اشک به ره چکیده را؟
گر دو جهان هوس بود،بی تو چه دسترس بود؟
باغ ارم قفس بود،طایر پر بریده را
جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟چو بنگرم
ترک کمین گشاده و شوخ کمان کشیده را
خیز،بهار خون جگر!جانب بوستان گذر
تا ز هزار بشنوی قصه ی ناشنیده را

 

نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 12:50 توسط مریم| |

نازنین من کجایی . . .
تمام دیشبم به گریه گذشت
نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست !

 

 

میان تو و من فاصله ایست به پهنای یک عمر شاید؛ زیاد که نیست ؟
چه رنجی میکشم من … چه تحملی میکنی تو !!!
آغوشمان باز خواهد بود برای رسیدن خسته که نمیشوی ؟
چه اگر برسم … چه اگر نرسی
چه اگر نیایم …چه اگر نیایی
چه اگر نباشم … چه اگر نباشی.
بگو که روزی به هم میرسیم . بگو که هستی . همین

 

 

آه حرفش را هم نزن. . . برگرد . . .
خیال نبودنت هوای دقایقم را بارانی کرده
ای که شانه هایت تکیه گاه بی کسی هایم
نازنینم برگرد . .

 

 

ایستاده ام در بینهایت شب
با بی نهایت غم
کسی سراغ کوچه انتظار را از من می گیرد
و من بن بست اندوه را در چشمانش می بینم
به جای پاسخ
در آغوشش می گیرم
در بی نهایت شب غم

 

 

به شانه های بی پناهت تکیه داده ام تا پناه من باشی
خالی دست هایت را بوسه باران کرده ام
دست هایم را بگیر

 

 

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب، ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم، لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی ، تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

 

 

روی آن شیشه تبدار تو را ” ها ” کردم، اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم، شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد، شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم، با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را، عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم

 

 

دلت شادو لبت خندان بماند، برایت عمر جاویدان بماند، خدا را میدهم سوگند بر عشق، هر آن خواهی برایت آن بماند

 

 

من از زمانه که دسـت تـو داد تقدیرم، هـنوز هم که هـنوز اسـت سخت دلگیرم، تو رفته ای ومن اندر در هجوم خاطره ها، چو قـاب عـکس قدیمی اســیر تصویرم

نوشته شده در یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:اس عاشقانه,ساعت 20:57 توسط مریم| |

 

نهفت چهره گلی زیر برگ و بلبل گفت
مپوش روی به روی تو شادمان شده ایم
مسوز ز آتش هجران هزار دستان را
به کوی عشق تو عمری ست داستان شده ایم
جواب داد،کزین گوشه گیری و پرهیز
عجب مدار،که از چشم بد نهان شده ایم
ز دستبرد حوادث،وجود ایمن نیست
نشسته ایم و بر این گنج،پاسبان شده ایم
تو گریه می کنی و خنده می کند گلزار
ازین گریستن و خنده بد گمان شده ایم
مجال بستن عهدی به ما نداد سپهر
سحر،شکفته و هنگام شب خزان شده ایم
مباش فتنه زیبایی و لطافت ما
چرا که نامزد باد مهرگان شده ایم
نسیم صبحگهی،تا نقاب ما بدرید
برای شکوه ز گیتی،همه دهان شده ایم
بکاست آنکه سبکسار شد،ز قیمت خویش
از این معامله ترسیده و گران شده ایم
دو روزه بود ،هوسرانی نظربازان
همین بس است ،که منظور باغبان شده ایم
نوشته شده در پنج شنبه 26 اسفند 1389برچسب:,ساعت 22:9 توسط مریم| |

شب من پنجره ای بی فردا

روز من قصه ی تنهایی ها

مانده بر خاک و اسیر ساحل

ماهی ام،ماهی دور از دریا

هیچ کس با دل آواره ی من

لحظه ای همدم و همراه نبود

هیچ شهری به من سرگردان

در دروازه ی خود را نگشود

کولی ام،خسته و سرگردانم

ابر دلتنگ پر از بارانم

پای من خسته از این رفتن بود

قصه ام ،قصه دل کندن بود

دل به هر کس که سپردم دیدم

راهش افسوس جدا از من بود

صخره ویران نشود از باران

گریه هم عقده ما را نگشود

آخره قصه من مثل همه

گم شدن در نفس باد نبود

روح آواره ی من بعد از من

کولی در به در صحراهاست

می رود بی خبر از آخر راه

همچنان مثل همیشه تنهاست

کولی ام،خسته و سرگردانم

ابر دلتنگ پر از بارانم

 

نوشته شده در یک شنبه 22 اسفند 1389برچسب:,ساعت 2:24 توسط مریم| |

 

این همه شعر عاشقونه
هق هق گریه شبونه
این همه قصه از یه اسمه
اسمی که مثل یه طلسمه
یه اسمه،طلسمه
یاد تو ،یاد تو،یاد روزهای رفته اس
 
 
اسم تو ،اسم تو،اسم روز هفته اس
شیشه عمر من ،افسون این یه اسمه
زندگیم بسته ی جادوی این طلسمه
دنیای من طلسمه، یه اسمه ،یه اسمه
اسب های چوبی تکیده
بادبادک های پر کشیده
این همه خاطره طلسمه
یاد یه عمره و یه اسمه
طلسمه ،یه اسمه
اسم تو ،اسم روز،اسم دریا ،کبوتر
بوی تو،بوی گل ،گل های سرخ پر پر
اسم تو رو تن هر سنگ و هر درخته
گفتنش،خواستنش ،مثل عشق تو سخته
کی گفته این یه اسمه...طلسمه ،طلسمه...؟!
نوشته شده در یک شنبه 22 اسفند 1389برچسب:,ساعت 2:3 توسط مریم| |

 

دخترم با تو سخن می گویم
گوش کن با تو سخن می گویم
زندگی در نگهم گلزاری ست
و تو با قامت چون نیلوفر
شاخه پر گل این گلزاری
من در اندام تو یک خرمن گل می بینم

ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 22 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:35 توسط مریم| |

 

چه نوع صندلی را ترجیح می دهید؟
1-      پارچه ای
2-      چرمی
3-      چوبی
4-      راحتی
5-      صندلی با دستگاه ماساژور
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
جواب

ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 21 اسفند 1389برچسب:,ساعت 23:43 توسط مریم| |

 

فرض کنید در صحرایی قرار دارید و پنج حیوان زیر در اختیار شما هستند:
* یک شیر
* یک گاو
* یک اسب
* یک گوسفند
* یک میمون
برای عبور از صحرا باید از شر یکی از این حیوانات خلاص شوید، کدام یک را رها می کنید؟
شما ماندید و چهار حیوان دیگر .
صحرا گرم و سوزان است و راه درازی در پیش و باید در طول مسیر برای حرکت سریعتر یک به یک حیوانات را رها کنید، به ترتیب کدام یک را رها می کنید؟
.
.
.
.
.
.
.
.
تحلیل

ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 21 اسفند 1389برچسب:,ساعت 23:19 توسط مریم| |

 

1-یک شب در خواب رویای زیبایی می بینید...متوجه می شوید که می توانید پرواز کنید،حس مس کنید بدنتان از زمین کنده شده و در آسمان شناور شدید، وقتی پروازتان شروع شد کجا بودید؟
2- در اوج آسمان بالا و پایین می روی.انگار در بهشت هستید. در زیر پایتان از خیلی دورها نگاهی به زمین می اندازید.در روی زمین چه کسی دارد به شما نگاه می کند؟
3-در این آسمان پاک و بی انتها احساس آرامش و زنده بودن می کنید.بالا و پایین می روید و می چرخید و حس می کنید که از یک پر سبک تر هستید.آیا عریان هستید یا لباس بر تن دارید؟
 
4- آیا به راحتی می توانید حرکت های پروازی خود را کنترل کنید؟
 
5- متاسفانه همه چیزهای خوب پایان می پذیرد،شما چگونه دوباره زمین را لمس می کنید؟
.
.
.
.
.               
تحلیل تست

ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 21 اسفند 1389برچسب:,ساعت 23:13 توسط مریم| |

 

جعبه ای در کنار جاده ای که شما در حال گذشتن از آن هستید افتاده است،درون آن چیست؟
1-یک بچه گربه رها شده
2-زباله
3- جواهرات با ارزش
4-یک چیز شگفت آور(سورپریز)
5- هیچی
.
.
.
.
.
.
.
.
جواب تست

ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 21 اسفند 1389برچسب:,ساعت 21:59 توسط مریم| |

 

اگر سوار بر یک سفینه فضایی بودید،چه کار می کردید؟
1-از آن بالا به زمین خیره می شدم
2- سیاره های دیگر را مورد بررسی قرار می دادم.

ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 21 اسفند 1389برچسب:,ساعت 21:8 توسط مریم| |

توی تابوت تن من ،یه نفر که ناشناسه

یه نفر مثل خود من، پر اشک و التماسه

یه نفر مثل خود من،بین رفتن و نرفتن

مث لمس تن و پیرهن،از جدایی تو هراسه

دل من مثل یه عابر

توی این کوچه بن بست

توی تنهایی شب مرد

به دل خاطره پیوست

اشک چشم من سرازیر،بین حلقه های زنجیر

شوق پروازمو کشتن،توی این غروب دلگیر

زردی مزرعه من،چهره سبز خزونه

دیوارای خشتی عشق،زیر چکمه جنونه

پاشو رو پاهای خسته

خستگی بیوفته از پا

شبای سیاه یاسو

برسون به صبح فردا

شب که زایش سپیده س،انظار و سر میاره

اگر حتی ما نباشیم،زندگی ادامه داره

دل من مثل یه عابر

توی این کوچه بن بست

توی تنهایی شب مرد

به دل خاطره پیوست

 

نوشته شده در سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:,ساعت 0:52 توسط مریم| |

خدایا!

من دشمنی ندارم

اما اگر قرار است دشمنی داشه باشم قدرت او ردر سطح قدرت من قرار بده تا در این میان تنها حقیقت باشد که پیروز می شود

نوشته شده در سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:,ساعت 0:52 توسط مریم| |

زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد و قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند.

آنچه از روزگار به دست می آید با خنده نمی ماند و آنچه از دست برود با گریه جبران نمی شود

فردا خورشید طلوع خواهد کرد

                                 حتی اگر ما نباشیم

نوشته شده در سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:,ساعت 0:52 توسط مریم| |

منو بشناس تا بتونم قفس و پرنده باشم

من که تا همیشه باختم یه بارم برنده باشم

منو بشناس تا بتونم تو رو بشناسم دوباره

در تو گم بشم بمیرم پیداشم تو هر ستاره

منو بشناس تا همیشه

منو بشناس تو هیاهو

منو جستجو کن از خاک

از تن گلای شب بو

من دارم اینجا می پوسم پشت این دیوار سنگی

خوش به حالت که می خندی توی لحظه های رنگی

من دارم روز و شبامو پنجه می کشم به دیوار

تو داری دلخوشیاتو می بری به سمت تکرار

من دارم لحظه به لحظه می خونم تا ته فریاد

تو داری قصه می سازی واسه لحظه های بر باد

منو بشناس تا همیشه

منو بشناس تو هیاهو

منو جستجو کن از خاک

از تن گلای شب بو

بعد تو تموم دنیام شده این اتاق تنسرد

رفتی تلخی قهرت آیینه چشامو تر کرد

حالا بی تو باد وحشی می پیچه رو تن خسته ام

بغض ناگفتنیها رو تو گلوی شب شکستم

نوشته شده در سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:,ساعت 0:52 توسط مریم| |

می بینم صورتمو تو آیینه

با لبی بسته می پرسم از خودم

این غریبه کیه از من چی می خواد؟

اون به من یامن به اون خیره شدم

باورم نمیشه هرچی می بینم

چشامو یه لحظه رو هم می ذارم

به خودم می گم که این صورتکه

می تونم از صورتم ورش دارم

می کشم دستمو روی صورتم

هرچی باید بدونم دستم می گه

منو توی آیینه نشون می ده

می گه: این تویی نه هیچ کس دیگه

جای پای تموم قصه ها

رنگ غربت تو تموم لحظه ها

مونده روی صورتت تا بدونی

حالا امروز چی ازت مونده به جا

آیینه می گه :تو همونی که یه روز

می خواستی خورشید و با دست بگیری

ولی امروز شهر شب خونت شده

داری بی صدا تو قلبت می میری

می شکنم آیینه رو تا دوباره

نخواد از گذشته ها حرف بزنه

آیینه می شکنه هزار تیکه میشه

اما باز تو هر تیکه اش عکس منه

عکس ها با دهن کجی به هم می گن

چشم امید رو ببر از آسمون

روزا با هم دیگه فرقی ندارن

بوی کهنگی می دن تمومشون

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:,ساعت 0:52 توسط مریم| |

اگه یه نامه باشم

                      پر از پیامهای خوب

                                              کاشکی جوابم تو باشی

اگه یه عابر باشم

                      اسیر طوفان شن

                                            کاشکی سرابم تو باشی

پر از گناهم اگر

                   رها شده بی خبر

                                          کاشکی گناهم تو باشی

اگر تمام تنم

                دوچشم خسته باشه

                                           کاشکی نگاهم تو باشی

تو در من تب خوندنی،تب تند و فریاد

تو اصلا تمام منی،یه سایه همسفر ،یه همزاد

تولد یک صدا،یه فریاد

 

نوشته شده در سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:,ساعت 0:52 توسط مریم| |

مردانی که دیر قول می دهند،خوش قول ترین مردان هستند

همیشه روزهایی هست که انسان در آن،کسانی را که دوست می داشته است،بیگانه می یابد.

آدمها در دو حالت یکدیگر را ترک می کنند:اول اینکه احساس کنند کسی دوستشان نداره،دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره

از کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند،تنها آنان که با خود چتر به همراه می برند به کار خود ایمان دارند.

ما وقتی دوست می داریم،می خواهیم بهتر از آنکه هستیم ،باشیم.

فقط یک چیز هست که تحقق رویاها را ناممکن می کند و آن ترس از شکست است.

چشمها قدرت روح را نشان می دهند.

هر انسانی در روی زمین گنجینه ای دارد که در انتظار اوست.

ترس از رنج از خود رنج بدتر است.

خیانت ضربه ای ست که تو منتظرش نیستی.

قلب تو هر جا باشد،گنج تو همان جاست.

انسان تا زمانی که تصمیم می گیرد شاد باشد،شاد خواهد بود و هیچ چیز نمی تواند مانع او گردد.

بگذارید از انسانهایی که ما را شاد می نمایند قدردانی نماییم،آنها باغبانانی دوست داشتنی هستند که روح ما را شکوفا می سازند.

شجاعت بزرگترین فضیلت برای کسی است که در جستجوی عشق است.

والاترین سعادت در زندگی ایمان داشتن به این نکته است که دیگران به ما عشق می ورزند.

به ازاء هر دقیقه عصبانیت،شصت ثانیه شادی را از دست می دهی.

اگر به شادی های اندک قانع باشی،سعادتمند خواهی شد.

 

 

نوشته شده در سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:,ساعت 0:52 توسط مریم| |

کوته نظر

شمع بگریست گه سوز و گداز

کز چه پروانه ز من بی خبر است

به سوی من نگذشت،آنکه همی

سوی هر برزن و کویش گذر است

به سرش،فکر دو صد سودا بود


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:52 توسط مریم| |

مست و هوشیار

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت ای دوست این پیراهن است،افسار نیست

گفت:مستی زان سبب افتان و خیزان می روی

گفت:جرم راه رفتن نیست،ره هموار نیست

گفت:می باید تو را تا خانه قاضی برم

گفت:رو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست

گفت:نزدیک است والی را سرای ،آنجا شویم

گفت:والی از کجا در خانه خمار نیست

گفت:تا داروغه را گویم،در مسجد بخواب


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:52 توسط مریم| |

گل پنهان

نهفت چهره گلی زیر برگ و بلبل گفت

مپوش روی به روی تو شادمان شده ایم

مسوز ز آتش هجران هزار دستان را

به کوی عشق تو عمری ست داستان شده ایم

جواب داد،کزین گوشه گیری و پرهیز

عجب مدار،که از چشم بد نهان شده ایم

ز دستبرد حوادث،وجود ایمن نیست

نشسته ایم و بر این گنج،پاسبان شده ایم

تو گریه می کنی و خنده می کند گلزار

ازین گریستن و خنده بد گمان شده ایم

مجال بستن عهدی به ما نداد سپهر

سحر،شکفته و هنگام شب خزان شده ایم

مباش فتنه زیبایی و لطافت ما

چرا که نامزد باد مهرگان شده ایم

نسیم صبحگهی،تا نقاب ما بدرید

برای شکوه ز گیتی،همه دهان شده ایم

بکاست آنکه سبکسار شد،ز قیمت خویش

از این معامله ترسیده و گران شده ایم

دو روزه بود ،هوسرانی نظربازان

همین بس است ،که منظور باغبان شده ایم

نوشته شده در سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:,ساعت 0:52 توسط مریم| |


Power By: LoxBlog.Com